Aurora Kim

Welcome to my personal daily life
۴۶ مطلب توسط «Aurora Kim» ثبت شده است
داستانی زیبا از کتاب سوپ جو از جک کنفیلد Aurora Kim
Aurora Kim سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۲۳ ب.ظ

داستانی زیبا از کتاب سوپ جو از جک کنفیلد

داستانی زیبا از "کتاب سوپ جو"، اثر "جک کنفیلد"که با بیش از ۳۴۵ میلیون لایک، رکوردار در دنیای مجازی در سال ۲۰۱۵ بوده و هنوز نیز ادامه‌ دارد.

ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.

آن موقع من 9-8 ساله بودم،

یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود.

من قدم به تلفن نمی‌رسید،

اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم. 

بعد پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام *«اطلاعات لطفاً»*، که همه چیز را در مورد همه‌ کس می‌داند. 

او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود. 

نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود. 

من در زیر زمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم. 

درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند. 

انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد. 

به سرعت یک چهار پایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم. 

و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید: 

«اطلاعات بفرمائید»

من در حالی که اشک از چشمانم می‌آمد گفتم «انگشتم درد می‌کند»

-«مادرت خانه نیست؟»

-«هیچکس بجز من خانه نیست

-«آیا خونریزی داری؟»

-«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می‌کند»

-«آیا می‌توانی درِ جا یخیِ یخچال را باز کنی؟»

-«بله، میتونم»

-«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»

بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می‌کردم ...

مثلاً موقع امتحانات در درس‌های جغرافی و ریاضی به من کمک می‌کرد. 

یکروز که قناری‌مان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. 

او به حرف‌هایم گوش داد و با من همدردی کرد. 

به او گفتم: «چرا پرنده‌ای که چنین زیبا می‌خواند و همۀ اهل خانه را شاد می‌کند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»

او به من گفت *«همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست»*

من کمی تسکین یافتم. 

یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند. 

یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد. 

«اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه‌مان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم. 

من کم‌کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم. 

غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می‌افتادم.

 راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت می‌گذاشت. 

چند سال بعد، بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد. 

من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می‌کرد تلفنی حرف زدم و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم می‌کنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم

 و گفتم «اطلاعات لطفاً».

به طرز معجزه‌آسایی همان صدای آشنا جواب داد. 

«اطلاعات بفرمائید»

من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم 

«کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند؟»

مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر می‌کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»

من خیلی خندیدم 

و گفتم «خودت هستی؟» 

و ادامه دادم «نمی‌دانم می‌دانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»

او گفت «تو هم می‌دانی که تلفن‌هایت چقدر برایم با ارزشمند بودند؟»

من به او گفتم که در تمام این سال‌ها بارها به یادش بوده‌ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم. 

او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است»

سه ماه بعد به سیاتل برگشتم. تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد. 

«اطلاعات بفرمائید»

«می‌توانم با شارون صحبت کنم؟»

-«آیا دوستش هستید؟»

-«بله، دوست قدیمی»

-«متأسفم که این مطلب را به شما می‌گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه‌وقت کار می‌کرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت»

قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمی‌اش هستید. آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»

با تعجب گفتم «بله»

-«شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»

سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت: 

«نوشته به او بگو *"دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.*" خودش منظورم را می‌فهمد»

من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم...

هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.

Aurora Kim
Last Comments :
کتابخانه Aurora Kim
Aurora Kim يكشنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۱۴ ب.ظ

کتابخانه

او گفت: بین مر‌گ و زندگی یک کتاب خانه وجود دارد.

و در آن کتابخانه، قفسه ها برای همیشه باقی می‌مانند.

هر کتاب فرصتی برای امتحان کردن زندگی دیگری که میتوانستید زندگی کنید را فراهم می‌کند ...

<کتابخانه نیمه شب>

Last Comments :
این روزها دلم ... Aurora Kim
Aurora Kim سه شنبه, ۵ مهر ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ

این روزها دلم ...

این روزها دلم

یک کنج ساده و صمیمی می‌خواهد...

یک ایوان، به سمت تمام بی خیال بودنها...

یک دوست، که حواس مرا 

از تمام غم هایم پرت کند...

من دلم کمی حال خوش می خواهد! 

(نرگس صفاریان)

Last Comments :
بانک زده ها Aurora Kim
Aurora Kim دوشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۳ ب.ظ

بانک زده ها

های گایز امیدوارم خوب باشین ^^

خب قبل از شروع حرف هام بهتره اول بگم این پست دارای هیچ اسپویلی نیست :)

سو از اونجا که این فیلم خیلی بین آرمی ها جنجالی شد و گفتن توهینه و بعد گفتن توهین نیست و ... من زد به سرم برم ببینم ^-^

حدود چند روز پیش رفتم سینما و خب تنهایی نشستم فیلم رو دیدم :| ... درسته فقط من بلیط این فیلم رو خریده بودم :/ و تو اونجا تنهایی خیلی حس مزخرفی داشت تف ...

ولی حس میکنم باید کنسل میکردن بخاطر یک‌ نفر و نکردن ایح :/ خیلی ضایع بود ولی خب بریم سر خود فیلم :)

این سریال حدود یک ساعت و سی دقیقه هستش و عمیقا شوخی های مناسبی داره اگه بخواین با خانواده برین ببینین ولی عمیقا ارزش نداره بخواین با خانواده ببینین چون احتمالا خوششون نمیاد 👨‍🦯🕳

ماجرای ساده ای داره و کمدی هستش ولی بازیگراش خیلی خوب نقش بازی کردن و اگه بخوام به فیلم نمره بدم از ۵ بهش ۲ میدم (که این فقط نظر شخصی خودمه)

عا اینم بگم که bts توش زیاد مطرح نبود اونقدر چجوری بگم خب متعادل بود، نه خیلی زیاد که شورش در بیاد نه خیلی کم :)

فاطمه ... Aurora Kim
Last Comments :
i love you dear M Aurora Kim
Aurora Kim شنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۱۸ ب.ظ

i love you dear M

عشق یکطرفه واقعا سخته 

مخصوصا وقتی طرف مقابلت ندونه

که اصلا بهش حسی داری

یا باهات حتی یه دوست صمیمی هم نباشه،

ولی هر روز میبینیش ...

i love you dear M

Last Comments :
ما که توقعمان زیاد نبود!!! Aurora Kim
Aurora Kim چهارشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۲۷ ب.ظ

ما که توقعمان زیاد نبود!!!

ما که توقعمان زیاد نبود !

دلمان کسی را می خواست که ما را بلد باشد !

وقتی ببینیم نیست ؛

دلسرد می شویم ، سکوت می کنیم و به هیچ کنشی ، واکنش نمی دهیم

وقتی بارها بودیم و دیده نشدیم

حرف زدیم و شنیده نشدیم

چای ریختیم و تنهایی خوردیم

فیلم دیدیم و تنهایی خندیدیم

بغض کردیم و تنهایی اشک ریختیم

و از یک جایی به بعد ، ما کسانی را داشتیم که دوستشان نداشتیم !

صحبت از خیالبافی و ایده آل پردازی نیست !

صحبت این است که آدم ها برای ماندن ، انگیزه می خواهند

دلشان که گرم نباشد ، بی حس می شوند ،

پشت می کنند به هرچیزی که بود و

می روند

برای همیشه می روند ...

👤نرگس صرافیان طوفان‌

Last Comments :
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی
Made By Farhan TempNO.7